چه شده،آمد خبر از سوی دلبر و یاری
رسیده زمان خنده،تمام شده وقت شب بیداری
از شوق دیدارش اشکهایم جاری شده اند
کاش همه ی عمرم نداشته باشم جز این کاری
تمام شد دیگر گریه از اندوه و غم غصه
تمام شد زنده ماندن با آخرین گل رز یادگاری
رسید همان آروزهایی که می کشت لحاظتم را
چه شده خدایا؟مرا این چنین خوش روزگاری!؟
باورش سخت هست،خدا را چه دیدی!
به خونم تشنه بود عشقم،تمام شده انگار زمان هاری
برگهای گلی که داده بود همه پژمردند و من بیشتر
تمام شد سپری کردن روزها با تکه خاری
.
.
.
(شاعر:میثم ریاحی)
نظرات شما عزیزان: